محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

بدون عنوان

سلام مامانی خوبی خبرای خوب دارم پنج شنبه نیمه شعبان بود و تو صبح رفتی خونه مامانی و من خیلی زود اومدم اونجا و بعد از ناهار اومدیم خونه تا من بتونم درس بخونم آخه می دونی فرداش امتحان پایان ترم دانشگاه بود. خلاصه وقتی اومدیم خونه تو خوابیدی و من یک کم درس خوندم و شب رفتیم پارک میعاد من به خاله زهرا که بلیط قرعه کشی پخش می کرد کمک کردم و تو حسابی با دوستت ایمان بازی کردی. آخرای شب هم برای قرعه کشی من اومدم داخل ولی ما برنده نشدیم. جمعه صبح من با دوستم آیدا رفتم دانشگاه خدارو شکر اونقدرا هم که فکر می کردم بد نبود و من امتحاناتم را خوب دادم. ظهر که برگشتم خونه یعنی ساعت 3 بابا شهرام شنسل مرغ درست کرده بود من که اینقدر گرسنه بودم نمی دو...
27 خرداد 1393

بدون عنوان

سه شنبه 13/3/93 قرار بود من برم آرایشگاه برای کراتینه کردن موهام اگرچه خیلی در این مورد استرس داشتم. رفتم و انجام شد و نتیجه اش هم خوب بود . چهارشنبه با مامانی و بابایی و خاله مبینا رفتیم سمت سرخاب و چهارباغ یعنی هر باری که ما می ریم اونجا فقط اسیر می شیم . دیگه اینقدر گشتیم که حالمون بد شد و فقط ناهار رو از اونجا خریدیم و اومدیم چیتگر ناهار خوردیم. تا عصر اونجا بودیم و بابا شهرام ما رو گذاشت خونه مامانی تا تو با بابایی بری حمام و خودش رفت خونه دوستش. پنج شنبه هم که تو با بابا و بابایی رفتی استخر و من خونه مامانی موندم تا شماها بیایید. روز جمعه هم که من درس خوندم و آخر شب هم رفتیم تا پاساژ تا من برای تولد ندا کادو بخرم. این جمعه امتحان دانش...
19 خرداد 1393
1